امروز هم یک روز تاریک مثل روز های دیگه...
خاموشی منو بغل کرده ...
و من با همه ی وجود بوی تعفنش رو حس میکنم و اروم خودمو تو بغلش جا به جا میکنم و چشمام رو می بندم و توی سیاهی ها غرق میشم ....
اما....
I do not give
خدایا خستم خسته از خودم از تو ....
نمیخوای ببینیم خدا؟؟؟من توی تاریک ترین نقطه ی دنیاتم نگام کن حتی شده واسه ی یک لحظه ...
از بی محلیت خسته شدم خستهههههههههههه نگااااام کننن ،....
همه ی زندگیم شده دیدن تو
پس چرا تو منو نمی بینی چرااااااااا؟؟؟؟؟؟؟چراااا؟؟؟
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم بچشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هایم هوس ریخت
زاندوه دل دیوانه رستم
فرو خواندم بگوشش قصه عشق:
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
توبه کردم که دگر دل نسپارم به کسی ...که دلم گشته اسیر رخ مشکین نفسی
دل من ناله مکن رشک مورز...که ندارد به از این عشق کسی
بگشا با ل و پری طعنه بزن بر قفسی...که بداند که نداری به جز او هم نفسی
هيچ شباهتی به يوسف ندارم...
نه رسولم,نه زيبايم,نه براي كسي عزيزم,نه چشم به راهي دارم...
فقط...
در " چاه " افتاده ام!!!
عجب وفایی دارد
دلتنگی را می گویم
تنهایش که میگذاری و میری تو جمع
کلی میگی و می خندی....
و بعد وقتی از همه جدا میشی
از کنج تاریکی میاد بیرون
می ایسته بغل دستت
دست گرمشو میزاره رو شونت....
بر میگردی وبهت میگه:
خوبی؟؟؟؟
بازم خودمم و خودت..
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!
نزار امشبم با یه بغض سر بشه
بزن زیر گریه چشات تر بشه
بزار چشماتو خیلی اروم رو هم
✘ℭoη†iηuê✘
۞۞۞۞....۞۞............۞۞........۞۞۞۞.......................۞۞
۞۞۞۞.....۞۞..........۞۞......۞۞۞۞۞۞...................۞۞
......۞۞......۞۞.........۞۞....۞۞............۞۞................۞۞
۞۞۞۞.......۞۞......۞۞....۞۞...............۞۞..............۞۞
۞۞۞۞........۞۞....۞۞.....۞۞...............۞۞..............۞۞
......۞۞.........۞۞...۞۞.......۞۞............۞۞................۞۞
۞۞۞۞..........۞۞۞۞...........۞۞۞۞۞۞......۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞.............۞۞..................۞۞۞۞.........۞۞۞۞۞۞
در ميان اين همه هياهو، هنوز صداي گامهاي الهه عشق در پس كوچه هاي شهرمان
به گوش مي رسد و سايه نحيف و خسته اي كه با زانواني ناتوان به اين سو و آن
سو مي رود و چشماني منتظر كه به اميذ يافتن گمشده اي فضاي خالي از نور را
مي كاود.
✘ℭoη†iηuê✘
اسمان همچو صفحه ی دل من روشن از جلوه های مهتاب است ...
امشب ز خواب خوش گریزانم که خیال تو خوش تر از خواب است . . .
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم . . .
گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید کودکانه شاید بی غرور
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود
می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم…
اما سال هاست در این دردم که احساسم مرد ...
گریه ...
واژه ی غریبیست
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم همه تن چشم شده خیره به دنبال تو گشتم . . .
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم ان عاشق دیوانه که بودم . . .
جهان به این بزرگی . . .
این همه ادم . . .
این همه ادمای خوب . . .
این همه عبادت کننده . . .
این همه عاشق . . .
به نظرت خدا مارو نگاه میکنه ؟؟؟
وقتشو داره ببینتمون؟؟؟
هه چه تلخه واقعیت . . .
ϰ-†нêmê§ |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد